باد سردی می وزید
آسمان تاریک بود
پاش تا زانو درون
برف و گل در گیر
آتش امید گویی
در دلش خاموش می شد
خواب تنها آرزوی آخر او بود
پلک های سرد و سنگینش
بسته می شد
ناگهان یک سیلی محکم
به صورتش خورد
گونه اش یک پارچه آتش شد
بعد دنیا پیش چشمش
تیره و تاریک
.
.
.
.
وه چه خوابی بود خوش
گرمای جان بخشی
و نور سبز زیبایی
در اینجا می شود احساس
کجایم من؟ کجایم من ؟
- تو اینجا پیش ما هستی
تو پیش دوستانت در امان هستی
ز بیم بهمن و کولاک و سرما .
تو را از چنگ غول مرگ
در آن لحظۀ آخر رهانیدیم
بخواب آرام و ایمن باش .