-
ایران خانم خانه تکانی نمی کنی
جمعه 24 اسفندماه سال 1403 11:05
ایران خانم موعد خانه تکانی فرا نرسیده است ؟ حیاط خلوت قلبت انباشته از برگهای زرد پائیزیست و برفهای زمستانی را کسی از روی پشت بام خاطراتت پارو نکرده است پنجرۀ نگاهت را که رو به بوستان خوشبختی باز می شود غبار غم گرفته است بهار نزدیک است خانه تکانی نمی کنی ؟ من همان کولی سرگردانم که برف را با دستان گرم عشق پارو می کنم و...
-
میترا(2)
سهشنبه 14 اسفندماه سال 1403 09:26
میترا که دید من از شدت عصبانیت رنگ و رو پریده و بی حال روی مبل افتادم از ترس این که سکته نکنم گریه و بغضش رو کنار گذاشت و زود رفت یه لیوان آب قند برام اورد. بعد از چند دقیقه وقتی حالم کمی جا اومد دستامو تو دستای گرمش گرفت و با احتیاط پرسید خاله داستان دزدی جهانگیر و سهم بابام چیه؟ تا حالا چیزی از این بابت بهم نگفته...
-
میترا (1)
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1403 12:36
اون روز وقتی از سر کار برگشتم، بر خلاف معمول، میترا با زنگ من در را باز نکرد و یک مقدار با نگرانی و زحمت مجبور شدم از توی کیفِ شلوغم کلید در رو پیدا کنم و بیام تو. نخیر توی هال نه چراغی روشن بود و نه میترا خانم جلو تلویزیون نشسته بود. چند بار او رو بلند بلندصدا کردم و چون جوابی نشنیدم کنجکاوانه رفتم سمت اطاقش که دیدم...
-
تراوشات فکر یک مادر رنجدیده - بخش پایانی
جمعه 10 اسفندماه سال 1403 09:28
بعد از اون گریه های مفصلِ توی حیاط رفتیم تو بعد از صبحانه و یه خواب خوب نزدیکی های ظهر بود که مادر منو بیدار کرد و گفت سیما پشت تلفنه و کار فوری باهات داره گرچه می دونستم سیما با مادر بزرگش در ارتباطه ولی از این که یادم رفته بود به مامان بگم به کسی نگه من اینجا هستم تنم لرزید حتی اگر اون کس سیما باشه. به هر حال چاره...
-
تراوشات فکر یک مادر رنجدیده (بخش ششم)
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1403 17:41
توی راه ترمینال احساس کردم یک تاکسی ما رو تعقیب میکنه به راننده ندا دادم ، او هم بعد از چند بار کم و زیاد کردن سرعت و ویراژ دادن و لایی کشیدن نظر منو تایید کرد. توی ترمینال هم متوجه شدم که مردکی لاغر اندام و قد بلند به شکلی ناشیانه و خیلی تابلو منو زیر نظر داره. قبل از اینکه برم سالن برای خرید بلیط می شنیدم که فریاد...
-
تراوشات فکر یک مادر رنجدیده (بخش پنجم)
چهارشنبه 8 اسفندماه سال 1403 11:21
در پستهای قبلی گفته بودم" بعد از دزدیدن جنازه رویا و بازداشتم، اولین عکس العملم فریاد بغض آلود بود که دخترم را کجا برده اید. هیولایی که روبرویم نشسته بود با پوزخندی احمقانه گفت : اجنه برده اند. بعد از کمی سکوت یاد سیمای در بندم افتادم و به امید دیدن او زندان را انتخاب کردم." و حالا ادامۀ قضایا....... ولی این...
-
تراوشات فکر یک مادر رنجدیده (بخش چهارم)
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1403 09:59
با وجود این که رویا را در گورستان یک روستای دور افتاده دفن کرده بودیم و ظاهرا کسی جز من و سیما و پدرش از این محل خبر نداشت ، نمی دونم چرا از اینکه من مدام به زیارت خاکش میرفتم هراسناک بودند . راستش رو بگم برای این که دست کم تا یکسال دسترسی آسونی به این محل داشته باشم و رفت و آمد زیادی از شهر تا اینجا نداشته باشم ،...
-
تراوشات فکر یک مادر رنجدیده (بخش سوم)
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1403 09:33
-
تراوشات فکر یک مادر رنجدیده (بخش دوم)
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1403 12:02
-
تراوشات فکر یک مادر رنجدیده (بخش اول)
شنبه 4 اسفندماه سال 1403 17:43
-
یلدا
جمعه 30 آذرماه سال 1403 17:35
-
حاج عمو
دوشنبه 19 آذرماه سال 1403 15:35
-
رنجنامۀ فرزندان ایران خانم
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1403 17:00
-
ددم وای
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1403 12:44
= آی یارو خرت به چنده = چخ ممنون تا ببینیم چی میشه = نه دیگه ، فکر نکنی خر مراد رو سوار شدی بیراه بری ، این خره مأمور ماست میگیم همچی بکوبتت زمین که دیگه نتونی پاشی = چشم ولی اگر دوباره خر تو خر شد چی؟ = این فضولیاش به تو نیومده خودمون بلدیم راس و ریسش کنیم = آخه من یه قولایی به مردم دادم = کدوم مردم؟ تو هم راسی راسی...
-
پیام جدید ایران خانم به بر و بچ:
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1403 19:22
پیام جدید ایران خانم به بر و بچ: ما نمی خوایم به قول بعضیا وضعمون بهتر و در واقع، از بدتر، بد بشه. ما می خوایم بعد از این همه سال انتظارِ دردناک، حالمان خوب بشه یعنی خوب خوب. ما نمی خوایم دوباره برای ما آشی بپزند که یک وجب روغن روش باشه فقط مزه ش که اون دفه تلخ زهرماری بود منت بذارن و حالا شور و ترشش کنن بابا به چه...
-
تا پای جون
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1403 13:47
ایران خانم : پسرم خیلی مواظب خواهرت ایراندخت باش می ترسم این بی باکی کار دستش بده. ایرانپور: مادر خودت میگفتی این دختر مایۀ سربلندی و نجات ما از این دوزخیۀ که گرفتارشیم. ایران خانم: هنوز هم میگم ولی سهم تو هم در این گیر و دار پاسداری از خواهرته. تا پای جون، فهمیدی تا پای جون.
-
ای بسا ....
جمعه 4 خردادماه سال 1403 12:40
= شما دو گروه که با هم دست دادید و از یک نقطه و در یک لحظه حرکت کردید چرا حالا این قدر از هم دور شده اید؟ = چون ما از اونا رو دست خوردیم = چطور ؟ = چون هنوز مسافت زیادی رو نرفته بودیم که عواملشون به ما شبیخون زدن و تیم ما رو تار و مار کردن ما هم به ناچار از اون ها فاصله گرفتیم و رفتیم یک جای خیلی دور که تا حدی امن بود...
-
سایه ها
دوشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1403 19:56
شب از نیمه گذشته است . باز بی خوابی به سرم زده است .چراغ اطاق را خاموش کرده ام و در تاریکی، روی تراس، نگاهم به ساختمان های دور و نزدیک اطراف می چرخد. چراغ بیشتر خانه ها خاموشند و از آنها که روشنند ،در سکوت نسبی این ساعت ها صدای مبهم موزیک و خنده و شادمانی به گوش می رسد. ناگهان متوجه حرکت آرام و خزندۀ سایه هایی در...
-
پسران نا خلف ایران خانم
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1402 16:03
دو تا از پسرای شر و ناخلف ایران خانم اومدن کنار بستر مادر بیمارشون ، و میخوان به زور انگشت او نو روی چند تا برگۀ احتمالا ثبتی بزنن. که پیرزن شدیدا مقاومت می کنه که شما که دار و ندار منو چاپیدید ، بازم این مختصری هم که برام باقی مونده رو می خواین از چنگم در بیارید؟؟ سر آخر هم وقتی عرصه بهش تنگ می شه یهو از زیر ملافه یه...
-
روایت ایراندخت از قول مادرش ایران خانم
جمعه 27 بهمنماه سال 1402 14:45
ایران دخت از قول مادرش ایران خانم روایت می کرد که از عجایب روزگار ما اینست که هرچه از افسانه ها یا رویدادهای تلخ و فاجعه باری که در تاریخ خوانده بودیم که برای ایران زمین و مردمانش در طول هزاران سال رخ داده همه را و از اونها بدتر را نسل ما در این چهل سال مشاهده کرده و دارد با جان سختی از سر می گذراند. از اهریمن و دیو و...
-
روزگار ملسی بود ,ولی....
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1402 11:40
در همین ایام اما سال هایی دوردور روزگار ملسی بود ولی میخواندیم: " بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید " هیچ بنگذشت که روزگاری تلخ تر آمد نادره دورانی از خشم و خون و خیانت و سراینده و خوانندۀ این شعر پشیمان گشتند شکرهای روزگار هم تلخ و زهرآلود بود داغ دل ها بی وقفه تجدید می شود تا خرخره...
-
ستایش
جمعه 6 بهمنماه سال 1402 09:52
در فضای نیمه تاریک سحر ،جلاد طناب رو دور گردن ستایش سفت کرد و بعد از اشارۀ دیو با یک خودشیرینی احمقانه با غیظ لگدی به چهار پایۀ زیر پای محکوم زد........از پشت دیوار زندان فریاد جانخراش مادری به گوش رسید و در گوشه ای دور، در یک اتاق نیمه تاریک ، زیر نور پیه سوز مورخ پیر در دفتربسیار ضخیمی که در دست داشت ذیل حرف سین...
-
کوچ به کهکشانی دیگر
شنبه 30 دیماه سال 1402 14:46
فرشتگان،رسولان آسمانی ، به جهنم ما نزدیک شدند تا از آنچه در اینجا میگذرد به عرش اعلی گزارشی بدهند . اما آتش ها در این دوزخ چنان شعله ور بود که بالهایشان سوخت، و یک سره به محوطۀ زندان بزرگ شهر فرو افتادند. و چنین شد که اهورا مزدا در دام باج گیری اهریمن برای آزادی این جاسوسان آسمانی گرفتار آمد، او که معامله با شیطان را...
-
هل من ناصر
چهارشنبه 27 دیماه سال 1402 10:51
دست و پام فلج شده و روی زمین سرد و یخ بسته ولو شده ام. چشمام تار می بینه ولی می فهمم که تک و تنها وسط یک حیاط بسیار بزرگ افتاده ام که دور تا دور اون دیواری کشیده شده که تا آسمون بالا رفته. روزه ولی آسمون سرخ و خون آلود و بی اندازه غمناک و ترسناکه. گوشام به شدت سوت می کشه تا حدی که دارم دیوونه می شدم. با تمام وجود...
-
یلدا
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1402 12:26
چشمای درشت و سیاه و خیلی گیرایی داشت خیلی خوش سر زبون بود و با صدای گرمش مخاطب خودش را خیلی زود جذب می کرد ، اسمش یلدا بود برای همین هم بود که با یک بار دیدنش درمهمونی شب یلدای پارسال نقش صورت زیباش برای همیشه تو حافظه من باقی مونده . البته یه دلیل خیلی مهمتر هم داشت که من دیگه هیچوقت اونو فراموش نمی کنم و یه عکسشو از...
-
اتوبوسرانی ملت
سهشنبه 28 آذرماه سال 1402 20:51
بلند گوی ترمینال اتوبوسرانی ملت : مسافران ایران خودرو به مقصد جهنم هر چه زودتر سوار شوند تکرار میکنم مسافران تور " دولتمندان سالمند" هرچه زود تر سوار شوند اتوبوس در حال حرکت است
-
خانم سامانی
جمعه 24 آذرماه سال 1402 11:38
ساعت نزدیک دو پس از نیمه شب است و باز بی خواب شده ام . به روال این جور مواقع ، به پشت پنجره می روم و به بیرون خیره می شوم . به جز چراغ های زرد خیابان ها در دور و نزدیک و چراغ های آبی عمومی چند برج بلند در همین اطراف ، روشنایی دیگری به چشم نمی خورد . پنجره خانه های اطراف ، همه تاریک هستند ، به جز یکی، درست روبروی من در...
-
رحیم
سهشنبه 21 آذرماه سال 1402 17:43
این چند روز آخر ، به اصرار خودش از بیمارستان آوردمش خونه . می گفت می خوام توی اون بهشتی که تو برام ساختی آخرین نفسام رو بکشم. پریشب دیر وقت بود اما خوابم نمی برد . رفتم بالای سرش دیدم اونم بیداره . گفت بیا بشین باهات حرف دارم . :چه زود گذشت نه؟ یادته وقتی بهت پیشنهاد ازدواج دادم جوابت چی بود؟ . :گفتم من میخوام بهشتمو...
-
ماریا
یکشنبه 19 آذرماه سال 1402 14:15
ماریا و نامزدش از مبارزان پر تلاش بر علیه رژیم دیکتاتوری ژنرال بودند . با این تفاوت که ماریا علنا در تظاهرات خیابانی شرکت می کرد و خوزه مشی مبارزه مخفی را در پیش گرفته بود . پس از مدتی همین اختلاف سلیقه موجب بر هم خوردن نامزدی آنها شد . و هر کدام راه خود را رفتند . تا اینکه ماریا در یک راه پیمایی دستگیر شد و پس از...
-
پاشو
شنبه 18 آذرماه سال 1402 16:07
: چه خواب سنگینی ، پاشو چرا هنوز خوابی؟ : چی شده ؟ :زلزله اومده ، دیوارهای زندان خراب شده : چکار باید کرد، بریم زیر تخت ؟ : نه احمق ،آسمون آبی رو ببین پاشو بریم بیرون. : فرار کنیم ، دوباره مارو برمی گردونند. : چقدر خنگی ، فرار نمی کنیم، برای همیشه آزاد می شیم .