داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

میترا (1)

 

 

اون روز وقتی از سر کار برگشتم، بر خلاف معمول، میترا

با زنگ من در را باز نکرد و یک مقدار با نگرانی و زحمت

مجبور شدم از توی کیفِ شلوغم کلید در رو پیدا کنم

 و بیام تو. نخیر توی هال نه چراغی روشن بود و نه میترا

خانم جلو تلویزیون نشسته بود. چند بار او رو بلند

بلندصدا کردم و چون جوابی نشنیدم  کنجکاوانه رفتم

 سمت اطاقش که دیدم در بسته ست . شستم خبردار

شد که باز مشکلی پیش اومده که میترا خانم قهر کرده

 و لابد کلی هم اشک ریخته.با چند تَقّه که به در زدم

 ایشون در رو باز کرد که با دیدن چشمای سرخ خانم

فهمیدم حدسم درست بوده.

میترا خواهر زاَدَمه که بعد از فوت پدر و مادرش در

 سانحۀ تصادف، آوردمش پیش خودم .  خوب منهم بعد

 از جدا شدن از جمشید از تنهایی در میومدم. میترا

توی شرکتی کار میکرد که مدیرش جهانگیر برادر جمشید

 و دوست و شریک قدیمی پدرش بود.

اون روز معلوم شد میترا با فرزانه  رئیس بخش که خواهر

زن مدیره دعوا و فحش و فحش کاری کرده و جهانگیر هم

اخراجش کرده. البته این سابقه رو هم داشته باشید که

مدت ها قبل جهانگیر  میترا رو از پدرش خواستگاری کرده بود

که خواهر مرحومم  نگذاشت به دلیل اختلاف سنی زیاد این وصلت

سر بگیره. خوب حالا که پدری بالای سر میترا نبود و منهم

با سر سختی از برادر جناب مدیر جدا شده بودم ، بهترین

فرصت برای تلافی همۀ این عقده ها و دلخوری ها برای جهانگیر

پیش اومده بود. اگر هم میترا توقع داشت که من پا در میونی

کنم باید می دونست که چقدر از  جهانگیر و جمشید بدم

میاد که حتی نمی خوام  ریخت نحسشون رو ببینم  و صدای

 نکره شون رو بشنوم.

یکی دو ساعتی طول کشید که اوضاع میترا رو روبراه کنم.

سر شام بودیم که تلفن میترا زنگ زد و خیلی زود فهمیدم

که جهانگیره. لابد از اون می خواست که بیاد از فرزانه

عذر خواهی کنه ، که میترا زد زیر گریه : آخه اون به من

گفت بی پدر مادر. که من از کوره در رفتم و گوشی رو از

دست میترا قاپیدم و  سر جهانگیر فریاد زدم بی پدر و مادر

و دزد شماها هستید که سهم بابای میترا رو از شرکت بالا

 کشیدین و حالا دو قورت و نیمتون هم باقیه، برو گمشو و

دیگه کاری با میترا جان نداشته باش از حالا به بعد سر و کارت

 بامنه.گوشی رو قطع کردم و سر میترا داد زدم که پدری از

 جهانگیر در بیارم که رَبّ و رُبِّش و یاد کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد