ایران خانم
موعد خانه تکانی فرا نرسیده است ؟
حیاط خلوت قلبت
انباشته از برگهای زرد پائیزیست
و برفهای زمستانی را کسی
از روی پشت بام خاطراتت
پارو نکرده است
پنجرۀ نگاهت را
که رو به بوستان خوشبختی
باز می شود
غبار غم گرفته است
بهار نزدیک است
خانه تکانی نمی کنی ؟
من همان کولی سرگردانم
که برف را
با دستان گرم عشق
پارو می کنم
و شیشۀ پنجره را
با اشک شوق می شویم
و برگهای پائیزی را
در گوشه بوستان روبرو
آتش می زنم
تاخود را گرم نگهدارم
بهار نزدیک است
پنچره را باز کن
من زیر تک درخت اقاقیا ایستاده ام
لبخندی بزن
و امیدوارانه دستی تکان بده
تا به شوق دیدنت
سال دیگر هم برگردم