داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

تاوان دلبستن به یک رویا

 

از دفتر که اومدم بیرون هنوز پر از غیظ و نفرت بودم.سرراه رفتم

 یه رستوران خیلی  گرون قیمت و دق دلم رو با سفارش یک غذای

 مفصل و مخلفاتش ، سر کیف پولم و شکمم خالی کردم . بعد اومدم

 خونۀ خواهرم که پیش از عید دسته جمعی مهاجرت کردن به کانادا

 و خونه رو برای فروش سپرده اند به من .با بی حوصلگی خودم رو

 انداختم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم .اتفاقا داشت یه فیلم

 ملودرام عاشقانه هندی رو نشون می داد .تا رسید به جایی که

دختره به عشقش که بهش خیانت کرده بود گفت : اگر چه دلبستن

 به رویا تاوان داره ولی نمی دونستم که تاوانش اینقدر سنگینه .

یک دفعه تمام بغضی که تا حالا سعی می کردم انکارش کنم توی

گلوم شکست و زدم زیر گریه .بیژنِ نامرد تمام عشق و آرزویی که

ده سال جوونیم رو پای اون گذاشته بودم خیلی راحت با هوس یه

 دختر  پولدار و خوشگل تاخت زد و رفت .

 نامرد با این که  فهمید دستش برام رو شده ،

توی این شش ماه کشاکش ما ، حتی یک بار هم معذرت

نخواست و اظهار پشیمونی نکرد . تا امروز که با وقاحت،

 حتی تو دقتر ازدواج و طلاق هم  اون یارو با خودش اورده

بود اونجا . ده سال از بهترین سال های زندگی من به خاطر

دل بستن به یک رویا از دست رفت ولی اطمینان دارم قانون

 طبیعت بیژن رو بدون کیفر نمی ذاره .و برای اون لحظه ای روز

شماری می کنم که بیژن بخواد به طرف من برگرده ولی من

 توی صورتش تف کنم.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد