رستم زخمی ، بر روی زمین افتاده و در حال مرگ است .
دستی به یال خونین رخش می کشد که کنار او افتاده
و او هم واپسین دم زندگی خویش را می گذراند .
درسمت راست پهنه نمایش و کمی در پشت ،
اهورا و اهریمن بدون پیروزی فرجامین با هم کشتی
می گیرند .
رستم : نفرین بر این سرزمین پهلوان کش و عاشق کش
نفرین بر این سر زمین نابکار پرور و دشمن یار پرور .
نفرین بر من که هزار بار فریب خوردم و باز اشتباه کردم
و خودی ها را باورنمودم . افراسیاب با من آن نکرد که
کیکاووس .
در این هنگام شغاد (برادر ناتنی رستم)که در پشت
درخت تناوری ( در گوشه چپ صحنه) پنهان شده است
برای آگاهی از فرجام رستم بیرون می آید و اندکی
به او نزدیک می شود. چشمانش از بسیاری کینه
و دغلکاری و ترس ، گشاد شده است
رستم او را می بیند و فریاد می زند : ای نابکار تو هم؟
سپس با سختی تیری در کمان می گذارد و به سوی
شغاد نشانه می رود .
شغاد به تندی می گریزد و به پشت درخت می رود
رستم زمزمه می کند : بدبخت بد شگون این درختی
که گمان می کنی تو را پناه می دهد توخالی است و
اگر هم نبود در برابر آتش کینه جویی من تو را نگاهبان
نمی شد .
رستم تیر را رها می کند و فریاد شغاد بلند می شود.
و آنگاه رستم هم کمان به کناری می افکند و در می گذرد .
در همین آن لرزه برتن اهورا می افتد و اهریمن او را بر زمین
می زند و برسینه اش می نشیند و فریاد پیروزی سر می دهد
آنگاه می گوید همان گونه که تو مرا از بهشت بیرون راندی
من تو را برای همیشه به سر زمین تازیان می فرستم
و این سر زمین را نفرین می کنم تا همیشه داغ و درفش بر
آن فرمانروائی کند .
چند سیاه پوش به درون می آیندو قامت خمیده اهورا را
کشان کشان بیرون میبرند .