دیوار به د یوار آپارتمان ما آقای دکتری با خانمش
در سنین بالای هفتاد زندگی میکنند که یک عمر
عاشقانه با هم زندگی کرده اند .دکتر در این سن و
سال هر روز ساعت شش ونیم صبح برای کار از
خونه میزنه بیرون و طرفهای غروب بر میگرده .
یحتمل در روز چند بار به خونه زنگ میزنه و از
خانم سراغ می گیره . چون بارها شده به خونه ما
زنگ زده و خواسته زنگ در روبرو را بزنیم و ببینیم
خانم خونه هست یا نه , چون به تلفنش جواب نمیده .
دو پسر هم دارند که از سالهای دور در خارج زندگی
می کنند .
زد و پارسال خانم دکتر کسالت شد یدی پیدا کردو دوتا
عمل جراحی سخت و روز به روز ضعیفتر و بالاخره
تا حدی که الان تمام وقت روی تخت افتاده و ....
همسایه ها و تک و توک آشناها به نوبت از خانم دکتر
مهربون مراقبت می کنند .ولی خوب به خانم دکتر شاد
و خوش روحیه قبلی ما الان آنقدر سخت میگذره که
پیش بعضیها صحبت از خودکشی کرده .
آقای دکتر هم به وضوح تکیده شده , آنقدر که به کندی
و سختی حرکت می کند.در حالیکه تا چند وقت پیش
تقریبا هر روز عصرا باتفاق خانمش برای گردش
در پارک ملت قدم زنان از خونه می زدند بیرون .
یک هفته پیش آقای دکتر باتفاق یکی ازپسراش که
که به ایران آمده بود برای تدارک سفر خانم, به خارج
رفتند .دیروز خانم دکتر پیغام داد که کارم داره .
رفتم خونشون . از دیدن هیکل خیلی نحیف او
دلم لرزید . سویچ ماشینشون را بهم داد که برم
و برای چند دقیقه ماشین را روشن کنم که باطریش
خالی نشه .وقتی رفتم تو ماشین نشستم که استارت
بزنم , انگار بوی خاصی توی ماشین پیچیده بود.
نمی دونم چرا یک لحظه فکر کردم بوی الرحمن میاد .
از خودم بدم اومد.