هنوز چهلم پروین خانم نشده بود که اهالی محل دیدند
آقای تقوی یه کاغذ پشت ویترین مغازه چسبونده که
" این مغازه واگذار می شود" . دو سه روز بعد تو محله
پیچید که میخواد خونه رو هم بفروشه . پیش بنگاهی
محل در دل کرده بود که نمی تونه جای خالی پروین رو
تو اون خونه تحمل کنه . در مراسم چله معلوم شد آقای
تقوی پیش زنش یه قبر هم برای خودش خریده .
یکی دو هفته بعد مغازه و خونه رو فروخته بود و عازم
سفر کربلا . برای همین هم از آشناها و اهالی خدا
حافظی کرد، حلال بودی طلبید و راهی شد. یک هفته ای
از رفتنش نگذشته بود که دوستانش دوباره تو بهشت زهرا
جمع شده بودن . اتوبوس آقای تقوی در برگشت تصادف
کرده بود و ..... . تو وصیتنامه، دار وندارش روبه یتیم خونه ای
دراون نزدیکا، بخشیده بود و خواهشی هم کرده بود .
هیئت امنا هم با کمال میل، کتابخونه اونجا رو تجهیز کردن و
اسمشو گذاشتن " کتابخانۀ پروین" .