حاصل زندگی من از زندگی چهل ساله با او چه بود؟
چهل سال شکنجه روحی و جسمی، چهل سال غارت
ثروت عظیمی که از پدر و مادرم برایم به ارث
رسیده بود و او همه را تبدیل به برج های بلند
کرد وخودش در بالاترین نقطه ،در پنتهاوس
یکی از بهترین آنها ساکن شد و مرا در یک خانۀ
مخروبه در حاشیۀ شهر با جیرۀ بخور و نمیر
تنها گذاشت.شما بگویید با او چه باید
می کردم ؟ بارها با زور و یا اعمال نفوذ مانع
از ارائه دادخواست طلاق من در دادگاه شد.
شما بگویید من چگونه باید ازاین جهنم خلاص
میشدم .بله اعتراف می کنم قضیه را برای یکی
از اون دخترایی که هر شب برای عیش و نوش
به آپارتمانش می برد روشن کردم و با کمک
اوبه خلوتش راه پیدا کردم یواشکی توی
مشروبش دارو ریختم و جسم کثیف و نیمه
بیهوش او را از تراس به پایین پرتاب کردم
تا هم خودم آسوده بشوم و هم درسی
برای رهایی به دیگران که سرنوشتی مانند
من داشتند داده باشم .
ایران خانم که شب جمعه رفته بود
سر خاک امواتش ، در حسرت روزهای
خوش گذشته و یاد شوهر قبلیش اوس
مم رضا ،گریۀ سیری کرد و برگشت خونه .
اوس مم رضا با وجود این که ایران خانم
رو خیلی دوست داشت ولی یه خورده
هم سر و گوشش می جنبید و گاهی
الواطی می کرد و جوابگوی گله های
ایران هم نبود .تازه این آخریا دست بزن
هم پیدا کرده بود .با همۀ اینا انگاری
خوشی زده بود زیر دل ایران خانم که
پاشو کرده بود تو یه کفش که باید منو
طلاق بدی.
البته از شما پنهون نباشه پیشنماز مسجد
سرکوچه هم خیلی تو گوشش خونده و
هواییش کرده بود که یه حاج آقایی هست
خیلی مومن و با خدا اگه زن اون بشی
سعادت دنیا و آخرت نصیبت می شه .
خلاصه ایران خانم با دعوا و کشمکش
زیاد تونس طلاقشو از اوس مم رضا بگیره.
و زن اون حاج آقا بشه . و شد آنچه شد
که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه.
برای همین هم ایران خانم در تمام این
سال های فلاکت بار ، وقت و بی وقت به
روح اون پیش نماز گور به گور شده لعنت
می فرسته که اون رو تو هچلی انداخت
که مسلمان نشود کافر نبیند!!!!
حالا علت واقعی گریه های ایران خانم
رو دونستید؟
- ایران خانم چرا زخمی شدی؟
آخر پاییزه ، چرا نرفتی جوجه های
مشدی رو بشمری؟
- رفتم نشد .
- چطور ؟
- آخه جوجه نبودن که ،
یه مشت توله سگ هار بودن .
پریدن لت و پارم کردن
تازگی ها چند تا از نوچه های مشدی رفته بودند سراغ ایران خانم
که خیلی بد حال در بستر بیماری دراز کشیده بود
یکی از نوچه ها: ایران چرا اینقدر جون سختی می کنی و نمی میری
ایران خانم : به اربابت بگو تا تورو کفن نکنم نمی میرم
نوچه دیگر: بیچاره ، بعد از مشدی، اوضاع تو خیلی هم بدتر می شه
ایران خانم: این مثل قدیمی رو نشنیدی که از این ستون به اون ستون فرجه
نوچه سوم: پیر هاف هافو ، دیگه ستونی نمونده . همه رو خراب کردیم
ایران خانم : خدا رو شکر که دشمنان ما رو احمق آفریده.
نوچه ها با تعجب نگاهی سفیهانه بهم می اندازند
ناگهان صدای رعد آسایی بلند می شود و نوچه ها با وحشت می دوند بیرون
گرد و خاک عظیمی از سمت علی آباد بلند شده است
بر لب ایران خانم لبخندی از رضایت می نشیند و آهسته زمزمه می کند :
تا شما باشید همه ستون ها را ویران نکنید.
دیوار به دیوار آپارتمان ما آقای دکتری با خانمش
در سنین بالای هفتاد زندگی میکنند که یک عمر
عاشقانه با هم زندگی کرده اند .دکتر در این سن و
سال هر روز ساعت شش ونیم صبح برای کار از
خونه میزنه بیرون و طرفهای غروب بر میگرده .
غالبا در روز چند بار به خونه زنگ میزنه و از
خانم سراغ می گیره . چون بارها شده به خونه ما
زنگ زده و خواسته زنگ در روبرو را بزنیم و ببینیم
خانم خونه هست یا نه , چون به تلفنش جواب نمیده .
دو پسر هم دارند که از سالهای دور در خارج زندگی
می کنند .
زد و پارسال خانم دکتر کسالت شد یدی پیدا کردو دوتا
عمل جراحی سخت و روز به روز ضعیفتر و بالاخره
تا حدی که الان تمام وقت روی تخت افتاده و ....
همسایه ها و تک و توک آشناها به نوبت از خانم دکتر
مهربون مراقبت می کنند .ولی خوب به خانم دکتر شاد
و خوش روحیه قبلی ما الان آنقدر سخت میگذره که
پیش بعضیها صحبت از خودکشی کرده .
آقای دکتر هم به وضوح تکیده شده , آنقدر که به کندی
و سختی حرکت می کند.در حالیکه تا چند وقت پیش
تقریبا هر روز عصرا باتفاق خانمش برای گردش
در پارک ملت قدم زنان از خونه می زدند بیرون .
یک هفته پیش آقای دکتر باتفاق یکی ازپسراش که
که به ایران آمده بود برای تدارک سفر خانم, به خارج
رفتند .دیروز خانم دکتر پیغام داد که کارم داره .
رفتم خونشون . از دیدن هیکل خیلی نحیف او
دلم لرزید . سویچ ماشینشون را بهم داد که برم
و برای چند دقیقه ماشین را روشن کنم که باطریش
خالی نشه .وقتی رفتم تو ماشین نشستم که استارت
بزنم , بوی خاصی توی ماشین پیچیده بود.
نمی دونم چرا یک لحظه فکر کردم بوی الرحمن میاد .
از خودم بدم اومد.