داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

طلاق کاملا توافقی

آقای مهندس ملکی و خانم میرزایی که از همکاران ما بودند پنج شش

سال پیش به دنبال یک ماجرای عاشقانه خیلی تند و تیز با هم ازدواج

کردند و با وجود اینکه هنوز پای فرزندی به میان نیامده بود  که رابطه

آنها را  پایدار کند ، این طور که ما می دیدیم هنوز همانطور گرم و

عاشقانه با هم زندگی می کردند . برای همین هم خبر جدایی ناگهانی

آنها برای همه ما بسیار غیر منتظره و حتی شوک آور بود .

کمی پس از این جدایی هر دو آنها تقاضای انتقال به محلی دیگر دادند

و دیگر تا مدتی خبری از آنها نبود . حدود شش ماه بعد خبر ازدواج خانم

جوادی که سال قبل به جمع همکاران ما اضافه شده بود با آقای مهندس

ملکی در اداره پیچید ، و با فاصله کمی همه از ادواج بی سر و صدای !!!

 معاون اداره با خانم میرزایی  مطلع شدند. از اونجا که هیچوقت افتاب

پشت ابر پنهان نمی ماند ، به زودی علت آن طلاق ناگهانی و البته توافقی

بر همه آشکار شد. آقای مهندس ملکی و خانم جوادی در قرار شام در یک

رستوران دنج و دور افتاده ، اتفاقا ، با راند خانم میرزایی و آقای معاون در

همان جا رو برو می شوند و خیلی خونسرد و محترمانه  تصمیم به طلاق

فوری می گیرند .

 

پدر ژپتو

پدر ژپتو  که یک کشیش ساده بود و از راه نجاری

زندگی بخور و نمیری داشت. بعد از پیدا کردن یک

 پسر بچۀ یتیم در یک منطقۀ روستایی و شایع کردن

داستان دروغ ساخت مجسمۀ چوبی پینوکیو که جون

گرفته بود. خیلی مورد اقبال مردم ساده لوح شهرشون

قرار گرفت و مرجع حل و فصل امور قرار گرفت و

پس از مدت کوتاهی حاکم خردمند اونجا رو کنار زد

و جای او رو گرفت.

پدر ژپتو گرچه  حاکم  شده بود  اما پنهانی نجاریش رو

داشت  و آن را توسعه داده بود  یعنی عدۀ زیادی از

اراذل و مزدوران  دزد و دروغگو و آدمکش را پنهانی جمع آوری

و  اجیر کرده بود و تند تند مجسمه های چوبی آنها رو

می ساخت و به بازار می فرستاد بعد مدعی می شد آنها هم

مثل پینوکیو معجزه وار زنده شده اند .

یکی از اولین کارهایی که ژپتو  کینه توزانه انجام داد کشتن

نهنگ های دریاهای اطراف بود. بعد  چون از آب و

 سبزه و  ستاره هم متنفر بود  ،دستور داد جنگلها رو

نابود و رودخونه ها رو  خشک و ستاره ها رو کور کنند

 و کویر ها رو توسعه بدهند .

اما پینو کیو که کم کم خودش رو برای جانشینی ژپتو

 آماده می کرد  در پنهان سازمان دهی اوباش پدرش را

بر عهده داشت و لی ظاهرا به کار برج سازی مشغول بود

 البته هرچه هم دروغ می گفت  دماغش دراز نمی شد

اما  وقاحت و درندگی او روز به روز  بیشتر می شد

 معترضین به این اوضاع یا فراری بودند یا در گوشۀ زندان

اسیر. بیشتر مردم شهر خفقان گرفته بودند و دیگه از

دروغ های عجیب و غریبی که  روزی هزار بار می شنیدند

شاخ در نمی اوردند  ،اما برای اینکه دیوونه نشوند

جوک می ساختند و مثل مجانین  می خندیدند .

فرشته مهربون با شیطون هم دست بود  و شده

بودن وزیرای دست راست و دست چپ پدر ژپتو .

روباه مکار خزانه دار کل نظام بود  .

گربه نره  پلنگی  شده بود که  وظیفه اش حفظ

امنیت ژپتو و پینوکیو  بود .