آقای مهندس ملکی و خانم میرزایی که از همکاران ما بودند پنج شش
سال پیش به دنبال یک ماجرای عاشقانه خیلی تند و تیز با هم ازدواج
کردند و با وجود اینکه هنوز پای فرزندی به میان نیامده بود که رابطه
آنها را پایدار کند ، این طور که ما می دیدیم هنوز همانطور گرم و
عاشقانه با هم زندگی می کردند . برای همین هم خبر جدایی ناگهانی
آنها برای همه ما بسیار غیر منتظره و حتی شوک آور بود .
کمی پس از این جدایی هر دو آنها تقاضای انتقال به محلی دیگر دادند
و دیگر تا مدتی خبری از آنها نبود . حدود شش ماه بعد خبر ازدواج خانم
جوادی که سال قبل به جمع همکاران ما اضافه شده بود با آقای مهندس
ملکی در اداره پیچید ، و با فاصله کمی همه از ادواج بی سر و صدای !!!
معاون اداره با خانم میرزایی مطلع شدند. از اونجا که هیچوقت افتاب
پشت ابر پنهان نمی ماند ، به زودی علت آن طلاق ناگهانی و البته توافقی
بر همه آشکار شد. آقای مهندس ملکی و خانم جوادی در قرار شام در یک
رستوران دنج و دور افتاده ، اتفاقا ، با راند خانم میرزایی و آقای معاون در
همان جا رو برو می شوند و خیلی خونسرد و محترمانه تصمیم به طلاق
فوری می گیرند .
پدر ژپتو که یک کشیش ساده بود و از راه نجاری
زندگی بخور و نمیری داشت. بعد از پیدا کردن یک
پسر بچۀ یتیم در یک منطقۀ روستایی و شایع کردن
داستان دروغ ساخت مجسمۀ چوبی پینوکیو که جون
گرفته بود. خیلی مورد اقبال مردم ساده لوح شهرشون
قرار گرفت و مرجع حل و فصل امور قرار گرفت و
پس از مدت کوتاهی حاکم خردمند اونجا رو کنار زد
و جای او رو گرفت.
پدر ژپتو گرچه حاکم شده بود اما پنهانی نجاریش رو
داشت و آن را توسعه داده بود یعنی عدۀ زیادی از
اراذل و مزدوران دزد و دروغگو و آدمکش را پنهانی جمع آوری
و اجیر کرده بود و تند تند مجسمه های چوبی آنها رو
می ساخت و به بازار می فرستاد بعد مدعی می شد آنها هم
مثل پینوکیو معجزه وار زنده شده اند .
یکی از اولین کارهایی که ژپتو کینه توزانه انجام داد کشتن
نهنگ های دریاهای اطراف بود. بعد چون از آب و
سبزه و ستاره هم متنفر بود ،دستور داد جنگلها رو
نابود و رودخونه ها رو خشک و ستاره ها رو کور کنند
و کویر ها رو توسعه بدهند .
اما پینو کیو که کم کم خودش رو برای جانشینی ژپتو
آماده می کرد در پنهان سازمان دهی اوباش پدرش را
بر عهده داشت و لی ظاهرا به کار برج سازی مشغول بود
البته هرچه هم دروغ می گفت دماغش دراز نمی شد
اما وقاحت و درندگی او روز به روز بیشتر می شد
معترضین به این اوضاع یا فراری بودند یا در گوشۀ زندان
اسیر. بیشتر مردم شهر خفقان گرفته بودند و دیگه از
دروغ های عجیب و غریبی که روزی هزار بار می شنیدند
شاخ در نمی اوردند ،اما برای اینکه دیوونه نشوند
جوک می ساختند و مثل مجانین می خندیدند .
فرشته مهربون با شیطون هم دست بود و شده
بودن وزیرای دست راست و دست چپ پدر ژپتو .
روباه مکار خزانه دار کل نظام بود .
گربه نره پلنگی شده بود که وظیفه اش حفظ
امنیت ژپتو و پینوکیو بود .