داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

کوچ به کهکشانی دیگر

 

فرشتگان،رسولان آسمانی ، به جهنم ما نزدیک شدند

تا   از آنچه در اینجا  میگذرد به عرش اعلی گزارشی

 بدهند .

اما آتش ها در این دوزخ چنان شعله ور بود که بالهایشان

 سوخت، و یک سره  به محوطۀ زندان بزرگ شهر

فرو افتادند.

و چنین شد که اهورا مزدا در دام باج گیری اهریمن

برای آزادی این جاسوسان آسمانی گرفتار آمد،

او که معامله با شیطان را در شأن خویش نمی دید

صورت مسئله را پاک کرد ، به کهکشانی دیگر کوچ

کرد و مخلوقات خویش را  در اینجا به حال خودشان

 واگذاشت و رها کرد  ، تا خود فکری و حرکتی برای

 نجات خویش انجام دهند.

هل من ناصر

دست و پام فلج شده  و روی زمین سرد و

یخ بسته ولو شده ام.

چشمام تار می بینه ولی می فهمم که تک

و تنها وسط یک حیاط بسیار بزرگ

 افتاده ام که دور تا دور اون دیواری

کشیده شده که تا آسمون بالا رفته.

روزه  ولی آسمون سرخ و خون آلود

و بی اندازه غمناک و ترسناکه.

گوشام به شدت سوت می کشه تا  حدی

که دارم دیوونه می شدم.

با تمام وجود فریاد می کشم ولی انگار

هیچ صدایی از حلقومم بیرون نمیاد.

گاهی فکر می کنم دارم خواب می بینم،

 اما نه این ها کاملا بازتاب حال منه در بیداری .

گمان نمی کنم جهنمی که خدا توصیف کرده

این قدر وحشتناک باشه. حاشا اگر  بخواد با

 این اوصاف تو اون دنیا هم ما رو به جهنم ببره.

الو، الو ، اینجا جهنم ، اینجا جهنم ، اگر کسی

 صدای منو می شنوه جواب بده؟؟؟

هل من ناصر ینصرنی........