در فضای نیمه تاریک سحر ،جلاد طناب
رو دور گردن ستایش سفت کرد و بعد از اشارۀ
دیو با یک خودشیرینی احمقانه با غیظ لگدی به
چهار پایۀ زیر پای محکوم زد........از پشت دیوار
زندان فریاد جانخراش مادری به گوش رسید و
در گوشه ای دور، در یک اتاق نیمه تاریک ، زیر
نور پیه سوز مورخ پیر در دفتربسیار ضخیمی که
در دست داشت ذیل حرف سین نوشت.....ستایش........
بعد دفتر را بست و موقتا به کناری گذاشت
روی جلد دفتر به خط زیبایی نوشته شده بود
« شهدای راه آزادی میهن»
تاریکی به درازا کشید . گویی خورشید
شرم داشت که طلوع کند.