داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

ستایش

در فضای نیمه تاریک سحر ،جلاد طناب

 رو دور گردن ستایش سفت کرد و بعد از اشارۀ

دیو با یک خودشیرینی احمقانه با غیظ لگدی به

 چهار پایۀ زیر پای محکوم زد........از پشت دیوار

 زندان فریاد جانخراش مادری به گوش رسید و

در گوشه ای دور، در یک اتاق نیمه تاریک ، زیر

 نور پیه سوز مورخ پیر در دفتربسیار ضخیمی که

 در دست داشت ذیل حرف سین نوشت.....ستایش........

بعد دفتر را بست و موقتا به کناری گذاشت

روی جلد دفتر به خط زیبایی نوشته شده بود

« شهدای راه آزادی میهن»

تاریکی به درازا کشید . گویی خورشید

 شرم داشت که طلوع کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد