داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

آش ناپز


 

اون سال وقتی اهالی محل با خوشحالی و امید تو

صحن مسجد آش نذری بار می گذاشتن اگر می دونستن

 این آش شله قلمکار چه سرنوشت عجیب و شومی پیدا

 می کنه حتما یه تصمیم دیگه ای می گرفتن.

بله.. اون زمان بیشتر اهل محل از پیر و جوون و زن و مرد

 اومدن و با سلام و صلوات آش رو به هم زدن .

ولی مشکلی  که همون اوائل پیش اومد این بود که آش

 پس از ساعت ها که روی آتش بود نمی پخت و جا نمی

اوفتاد . هر چی هم آتش زیرش رو زیاد کردن افاقه نکرد

 بعد از یه روز عده ای پیدا شدن و گفتن آش حاضره

و مردم بیان بگیرن . چند نفر که قر زدن و گفتن ما چشیدیم

 والله بالله  نپخته اونا رو با اردنگی از مسجد انداختن بیرون.

چند نفر هم اومدن از این آش گرفتن و بردن بلافاصله همه

 جا پیچید که نه تنها آشه نپخته بلکه طعم بد و نامطبوعی

 می ده .  از اون موقع بود که مخالفای آش یکی یکی

سر به نیست شدن یا از اون محل فرار کردن .

بعد از سال ها یه عده هنوز دارن آش رو هم می زنند و

از برکت این آش ناپز ، شدن کدخدای محل .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد