داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

مونولوگ روزه

 

آخه مرد ، میخوام ببینم این چه جور روزه ایست

که تو می گیری . تو که به قول خودت از ده سالگی

روزه گرفتن رو شروع کردی و خوشحالی که یک روز

هم روزه ات رو نخوردی پس چرا ؟ پس چرا هر روز

زبان دروغگوت درازتر ، چشم حریصت دریده تر،

پای خلاف رو ات قوی تر، دست متجاوزت درازتر

شکم حرام خورت بزرگتر و گردن زورگوت کلفت تر

شده .  چرا به تِه تیه پِته افتادی  ؟ چرا لالمونه گرفتی ؟

بذار من خودم جای تو جواب بدم . تو اولش برای خوش

آمد بابا ننه ات  بعد برای فریب مردم نماز خوندی

و روزه گرفتی ولی من که سال ها شریک زندگیت

بودم و از جیک و پیک کارات و حقه بازیات  خبر دارم

با اجازۀ خدا و خلق خدا میگم دیگه بسه . آها ..

 این سم یواش یواش داره اثر می کنه ، نترس به این

زودی نمی کشتت . حد آقل دو سه روزی زنده

هستی تا با درد و زجر جون بکنی و بگندی . تعجب نکن

آخه منم تو این سال ها از تو یه چیزایی یاد گرفتم .

خوبه که کسی از محل این خونۀ ییلاقی خبر نداره

تا بیان پیدات کنن ، من رفتم اون ور آب پیش بچه ها

که این سم رو برام فرستادن .

نظرات 1 + ارسال نظر
مرضیه یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:05 ق.ظ http://shab-e-barani.blogsky.com/

سلام فرشته جون

باورت نمی شه اما وقتی جواب کامنت قبیلم را دیدم داشتم از خوشحالی بال در می آوردم.

داستان هات آدم را به خلسه ای عمیق فرو می بره.

وبت را خیییییلی دوست دارم. خییییلی زیاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد