داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

داستانک های چوبی

دورۀ جدید - مدیریت جدید

آرزوها در آیینۀ روح

 

همراه جمعیت کمی که هروله کنان  به دنبال جنازه

می رفتند منهم هر از گاهی همصدا شده و لا اله الله

می گفتم .باورم نمی شد که این جسم ساکت و سنگینی

که پیشاپیش بر دوش چند نفر جلو می رود جنازۀ من باشد .

نمی دونم چرا یاد راه پیمایی ها و الله اکبر گفتن های خیلی

سال های پیش می افتم . شاید یاد آن روزها برایم  همان

 قدر تلخ باشد که این روز برای لاله و مادرم و خواهرم .

تا لحظه دفن که تونستم چهرۀ بی روح خودم رو از لای کفن

 ببینم  باز هم باورم نمی شد که مرده باشم .

آن طوری که می گفتند مرگ چیز ترسناکی نیست . یعنی

تا حالا که به خیر گذشته .ساعتی بعد که همه گورستان رو

ترک کردند . چند لحظه ای  همه جا تاریک شد . بعد خودم رو

جلوی پردۀ  سفید کوچکی دیدم .باور کرنی نبود . که در چند

 ثانیه تمام صحنه های زندگیم از بچگی تا لحظۀ تصادف مثل

یک فیلم صامت سفید و سیاه از جلوی چشمام گذشت . بعد

  صدایی در گوشم گفت  نظرت دربارۀ این زندگی چیه؟

 آهسته و بی رمق گفتم پشیمانی و خسران .بعد با نا امیدی

  ادامه دادم :و فرصتی می خوام برای جبران . آون صدا با

کمی مهربونی گفت خودت می دونی که این نشدنیه

ولی حالا این زندگی رو ببین .باورم نمی شد ! تصاویر لاله بود

 از وقتی اون رو جلوی مدرسه پیاده کردم  و آخرین باری بود

 که با حسرت نگاهش کردم گویی می دانستم دیدار دیگری

 در کار نیست . بعد صحنۀ تصادف خودم، و دخترم با لباس

 سیاه و چشمان اشکبار در آغوش مادرم .

تصاویر لاله  به سرعت می گذشتند .  دانشگاه  ،ازدواج،

تولد اولین نوه ام، در تمام این تصاویر که شادی و خوشیختی

 در چشمان لاله برق می زد غم پنهان دوری از مادر  رو در

 صورت زیبای او  می دیدم . بعد جایی در برابر مردم در حال

 سخنرانیدیده می شد و در آخرین  صحنه لاله در جایی پشت

 تریبون در حال سخنرانی بود  و پشت سرش نوشته بود

مراسم تحلیف اولین رئیس جمهور  دولت ......

اون صدا باز در گوشم ندا داد که خوب ، دیدی که لاله جبران

کرد .باید بریم امیدوارم با دیدن این صحنه ها دیگه از دوری

اون ها دلتنگ نباشی و احساس پشیمونی نکنی ............

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
پاپیون یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:13 ب.ظ http://oinion.blogsky.com

سوژه ی خوبی رو انتخاب کردی ولی تو همون چند سطر اول لو رفت می تونستی یه کم با ذاءقه ی خاننده بازی کنی ولی در مجموع خوب بود
به سبکی که می نویسی(داستانک مفهومی) میگن مینی مال
موفق باشی بهت سر می زنم بازم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد