مادرم در بستر بیماری
دلواپس گل های شمعدانی است :
"ببین که پشت پنجره پژمرده می شوند
پنجره را باز کن و قدری آب در گلدان بریز"
می گویم :مادر هوا کمی سرد است و تو بیمار
می گوید: نه ، منهم از هوای دم کرده اتاق بیمارم
همۀ ما به هوای تازه احتیاج داریم حتی اگر سرد باشد
بعد از ظهر به مادرم سری میزنم ، لبخندی بر لب دارد
چشم هایش بسته و پروانه ای روی لب های کبودش نشسته است
بالای سرش یک قناری بی پناه نشسته و آواز می خواند
مادرم هم چنان می خندد و چشمانش بسته است
صورتش سرد است و دستانش دیگر نمی لرزد
پنجره باز است و گل های شمعدانی سیراب
پروانه همچنان لب های مادرم را می بوسد
و قناری برایش آواز پرواز می خواند
مادرم از پنجره بیرون پریده است
و همراه قناری ها و پروانه ها
در باغ پرواز می کند