روباه ها و آدم ها (1)
یکی بود یکی نبود . یه شهر بزرگی بود
که توش روباه ها حکومت می کردند .
عجیب این بود که گرگ ها هم در نقش
عسس و گزمه و داروغه در خدمت و
گوش به فرمان روباه ها بودند .
تو هر محلۀ این شهر یه روباه رئیس بود
و بزرگ روباه ها هم حاکم کل شهر بود .
از شگفتی های دیگر این شهر این بود
که روباه ها و گرگ ها همشون لباس آدم ها
رو می پوشیدند و ادای آنها را در میاوردتد
حتی خیلی خوب هم به زبون آدم ها حرف
می زدند .
اما تو این شهر آدم ها کجا بودن و جکار
میکردند ؟
این داستان ادامه دارد ......
روباه ها و آدم ها (2)
رسیدیم به اینکه آدم های شهر کجا بودند
و چکار می کردند ؟
البته این شهر پر بود از آدم . آدم که چه عرض
کنم ، بهتره بگم آدمیزاد تا آدم .
چرا میگم آدمیزاد ، برای اینکه تو سالهای طولانی
حکومت روباه ها ، کم کم خلقیات آنها شبیه گرگ ها
و روباه ها شده بود . دیگه داشتند اخلاق انسانی
پدرها و مادرهاشون رو فراموش می کردند
خیلی هاشون که اصلا صفا و مهربونی و درستکاری
و راستگویی و مردانگی اباء و اجدادشون رو از یاد
برده بودند و داشتند با گرگ ها و روباه ها زندگی
مسالمت آمیزی رو می گذراندند . اگر هم تنش و
اختلافی پیش میامد سر قدرت و ثروت و این چیزها بود.
آدم های واقعی کجا بودند ؟ چه حال و روزی داشتند ؟
این داستان ادامه دارد .....................